یک نفس خون آشام ....
تو دختری جوان هستی به پایه درون گچ رفته ام نگاه شده!همان عموی متیو بود!سعی کردم با لحنی گرم صحبت کنم گفتم:می تونم اسمتونو بدونم آخه شما اسم من را مید ونید ولی من ...گفت:البته من الکساندر مارتین هستم معمولا مارتین صدایم میکنند تو هم همین کار را بکن برایم بهتر است. وچشمکی زد!گفت:صبر میکنیم تا بقیه بیاین بعد راجبه چیزی که میخوای صحبت میکنیم!!البته قبلش باید تمام چیزی را که باید بدونی!بدونی!منظورش را نفهمیدم ولی هیچ چیز نگفتم!متیو آمد و کنارم نشست!بعد چن تا پسر دیگر آمدند چهار تا بودند سه تایشان به شدت آشنا بود که یکیشون که موهای مشکی داشته برگشت و دوباره یک شوک دیگه به من وارد شد همان پسری بود که توی کلیسا بود و دوتای دیگر هم همین طور ولی سوم پسری بود که تمام زندگیم عاشقانه دوستش داشتم برادرم سیاوش!چشمانم از همیشه سرد تر شد و بدون علاقه به هر سه نگاه میکردم گفت:فکر کنم با این سه تا آشنا باشی ولی اسمشان را ندانی!دستش را به سمت پسر مو بور برد و گفت:پسرم آدام!پس پدرشان این بود!روبه پسر مومشکی کرد که چشم های مشکیم داشت و گفت:پسر دومم نیکولاس!لبخندی شیطون بر روی لبانش بود!و به آخری که چشمان سبزی داشت کرد و گفت:هری!و در آخر رو به سیاوش کرد و گفت:اشتباه نکن آرتیسا این سیاوش نیست این پسرم نیرن هست!به آن پوذخند بر روی لبانش نگاه کردم بعد گفتم:پس چه جوری انقدر شبیه برادرم هست؟لبخند زد و گفت:اتفاق است دیگر بعضی موقعه ها می افتد دو نفر خیلی شبیه هم می شون!فکر کنم شما ها میگوییید همزاد درست است؟و معمولا این دو همزاد قصد کشتن هم دیگر را دارند مثل برادرت و نیرن البته شاید بهتر باشد بگویم سیاوش آخر او که برادر حقیقیت نیست!............... ادامه برای هفته ی بعد
نظرات شما عزیزان:
کردم دیگر احساس درد نداشتم احساس میکردم خوب شده!صدایی گفت:آره کاملا خوب
برچسبها: ماه شوم,